ابرک

ما با تو چگونه بودیم و تو با ما چونی!

يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۴۷ ب.ظ

گاهی ندونستن چه نعمت بزرگیه. زیر چتر حماقت و خوش خیالی لم میدی و لذت آفتاب دروغین لبخندهای بالای سرت رو می بری و گوش به موج دلنواز کلمات فریبکار میدی. دونستن اما، تو رو پرت می کنه وسط بیابون اندوه و خارزار تردید. هزار مار ساخته از نفرت دلت رو در میان می گیرند و نیش نوش می کنی و سرگشته میشی.

نمی تونم فراموش کنم. بدتر این که حتی نمی تونم ببخشم. فقط چشم های دلم رو می بندم و ماوقع رو به طبیعت حواله می کنم و با گفتن این که انتظاری غیر از این نمیشد داشت سر خودم کلاه گشادی میذارم و مونولوگ های آزاردهنده ام رو تموم می کنم. اما حتی زیر کلاه هم آروم ندارم. وقتی از کسی که این همه بالا بردیش رفتاری می بینی که انتظارش رو نداری و این طور در نظرت سقوط می کنه، یا حقیقتی در موردش برای تو آشکار میشه که آرزو می کنی نمیشد، همه ی آرامش و اعتمادت به هم می ریزه و دیگه دلت باهاش صاف نمیشه... صاف... نمیشه...

+ شاید اگر تلافی کنم آروم بگیرم! بهش فکر می کنم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۲۳
سین هفتم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی