گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
من نورم ابرک! شعله ام! روشن می کنم و همین روشنایی همگان رو گرد من میاره. اما کسی تن به آتش نمیده مبادا که بسوزه. کسی به آزمودن این شعله نمی نشینه که شاید خاصیت گلستان شدن داشته باشه. شاید سیاوشی رو سربلند کنه. مادامی که روشنم و گرم، خوبم. اما آدم ها احتیاط پیشه می کنند و از سوختن پرهیز.
من بارانم ابرک! لطیف و مطهر. حال رو خوب و روح رو تازه می کنم. اما شدید و بی امان که باشم، روح جاری خودم رو که آشکار بکنم، با چتر به استقبال من میان.
من بادم ابرک! زمین رو زنده می کنم، برگ ها رو به رقص می آرم و هوا رو نو می کنم. سرکش اما اگر بشم، تن به در و دیوار که بکوبم، عاصی و پر خواهش که بشم پنجره ها رو به روم می بندند که مبادا خاک و غباری براشون بیارم.
زمینم ابرک! خاکم! به هر حالتی که می خوان خودشون رو روی من رها می کنند. می نشینند و تن آسوده می کنند. فضله های آلوده ی افکار پریشونشون رو در من رها می کنند و پیشاب سوزاننده ی نارضایتی ها و تلخ کامی هاشون رو بر من می ریزند و پا روی من می کوبند. ولی تکون که می خورم و عاجزانه زیرفشار این ترک های همیشگی و گسل های ناآرام به تکاپو می افتم از من می گریزند و رهام می کنند.!
از مهربانی و مدارا با همگان خسته ام ابرک. از این که خودم رو به اندازه ی اون ها کوچک کنم و در دسترسشون باشم خسته ام. از یاد گرفتن زبانشون و خوندن احساسشون و دل سپردن به احوالشون خسته ام. می دونم که عشق و مهربانی و مدارا بخشی از منه. بدون اینها منی وجود نداره. نمی تونم کنار بذارمشون. فقط خیلی خسته ام. کمی کناره می گیرم تا "من" نفسی بکشه و قامتی راست کنه.
امید که بتونم!